دل به زلفت سپردم و رفتم


در به زنجیر کردم و رفتم

در شب وصل ماندنم بیمار


روز هجران شمردم و رفتم

پیچشی داشتم ز هر مویش


همه از دل ببردم و رفتم

چون غمت جمله قسمت من شد


غم تو جمله خوردم و رفتم

چند گویی که «رو، بمیر از غم »


تو همان دان که مردم و رفتم

گر ترا بود زحمتی از من


زحمت خویش بردم و رفتم

جان خسرو که کس قبول نکرد


هم به خدمت سپردم و رفتم